همش گریه ام میگیرد میخواهم انقدر اشک بریزم ک چشمانم اعتراض کنند اصلا اعتصاب کنند. دیگر اشک تولید نکنند. میخواهم تمام غصه هایم را بریزم داخل یک دیگ بزرگ و بگذارم برای خودش بجوشد بجوشد و بجوشد تا عصاره ان بماند یک چیز تلخ و بدرنگ. عصاره غم و غصه هایم را بریزم توی یک کپسول سیاه و رویش بنویسم دست نزنید عاقبت ندارد. ببرم بندازمش دور. یک جای دور. خیلی دور. برگردم و با خیال راحت از نو زندگی کنم. یک زندگی روی صفحه سفید روزمرگی.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت